كه تا چشم باز و بسته ميشه
وقت رفتنت از راه ميرسه
هميشه وقت برای بودنت كمه
براي به آغوش كشيدن و غرق شدن تو امنیت تنت
برای غرق شدن تو خنده ها و سحر سرانگشتای مهرت
تو از خانواده ی شوقی هستی
كه لحظه ی اول را به گرمی سرذوق میاری و با سردی دل رو آواره می کنی
بعد از تو، روزگار اشك می شه ویادی كه زرد ميشه و خاطره ای که شومینه ی دل ...
و روحی كه بدون تو سرد تر و سرد تر ميشود...
اصلا کاش
* * * * * *
شده تا حالا که حس کنی داری دروغ ميشنوی ؟؟
شده جای رو کردن دست اون ادم دروغگو يا جای اينکه با نيشخند نگاهش کنی با يه تشنگی زياد دنبال کلمه به کلمه حرفاش بری؟؟
شده دروغای کسي شيرين ترين حرفهای زندگيت بشه؟
شده شيرين ترين حرفها رو از غريبه ترين آشنای زندگيت بشنوی؟؟
شده تا سر حد مرگ همون ادم دروغگوی شيرين زبون رو بخوای؟
شده حاضر باشی با همون دروغاش بمونه؟؟؟
اگه آره
بايد برات دل سوزوند...
چون از بی کسی حاضر به بودن با هر کسی شدی....
[ بازدید : 660 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]